{پارت :۲} ...... (درخواستی)
جونگکوک:"نظرت چیه قبل ازینکه یه کتک مفصل بخوری بری...؟"
هیونوو:"فقط خواستم یکم اذیتشون کنم"
جونگکوک:"تا وقتی من اینجام چرا تو اینکارو بکنی"
هیونوو:"ببخشید"
تعظیم بلند قامتی کردن و بدو بدو رفتن
جونگکوک:"خب ..."
از پشت بهم نگاه میکرد
ا.ت"چیه نگاه کردن داره ..."
جونگکوک:"هوی بی مصرف یادت باشه من همین الان جونتو نجات دادم "
یونگسو:"حق نداری اینجوری باهاش حرف بزنی"
جونگکوک:"تو کی هستی"
با یه انگشت به سرش زد و هلش داد
جونگکوک:"هرکی هستی مهم نیست هرچند یادت نره دوست کوچولوت بهم بدهکاره.."
چشم غره ای بهش رفتم و راهشو کشید و رفت
یونگسو:"اون چه مرگشه "
مطمئن بودم شب دوباره میان سراغم اونا قصد دست برداشتن از رویه سرم و نداشتن
بیخیال به اینکه نصف روزم تلف شد به اتاقم برگشتم هم اتاقیم هنوز برنگشته بود پس از فرصت استفاده کردم و یکم غذا برای ناهار درست کردم
رویه تختم نشستم و پشتم به در بود که صداش اومد
ا.ت:"اوه بالاخره اومدی منتظرت ..."
با نگاه کردن به در حرفم و خوردم
ا.ت:"ت...تو آخه چرا تو "
جونگکوک:"اوه ببینم غذا درست کردی اووف دهنم آب افتاد واقعا گشنم بود"
ا.ت:"حق نداری به غذای من دست بزنی"
جونگکوک:"چطور جرئت میکنی اینجوری با من حرف بزنی دلیل اینکه الان انقد اینجا راحت و بدون درد نشستی و میخای غذا کوفتت کنی اینه که من جلوی کتک خوردنت و گرفتم احمق"
ا.ت:"من حتی بدون تویم از پسشون برمیومدم حق نداشتی دخالت کنی"
جونگکوک:" من احمق و بگو که وقت آزادمو حروم تو کردم "
ا.ت:"برو بمیر "
جونگکوک با اعصبانیت از اتاق بیرون رفت و درو کوبید میدونستم بهم فحش میده من اونو میشناختم حداقل طی این سه سال
ا.ت:"به جهنننم"
نگاه بی میلی به غذایی که چند دقیقه ی پیش دل تو دلم نبود بخورمش کردم
ا.ت:"غذام و کوفتم کرد"
و گذاشتمش یه گوشه و پتورو رویه خودم کشیدم
صبح بیدار شدم و دیدم هنوزم اون پسره ی الدنگ رویه تختش نیست
دست و صورتمو شستم و خواستم برم سرویس
جونگکوک:" هووی "
ا.ت:"داری باهام شوخی میکنی تو دستشویی من چه غلطی میکردی منحرف"
چونگکوک:"من کاری نمیکردم فقط آب اتاقم قطع شده بود خواب توهم خیلی سنگین بود جوری که با پنجاه بار کوبیدن در بهم دیگه بیدار نشدی "
ا.ت:"از اتاقم گمشو بیرون"
جونگکوک:"نمیتونم حالا این دیگه اتاق منم هست"
ا.ت:"چی داری برا خودت بلغور میکنیی"
جونگکوک:"متاسفانه هم اتاقی جنابعالی به خواطر رد شدن تو این ترم نمیتونه با یه دانش آموز ترم سه بهم اتاقی باشه ،و به جاش من باهاتم"
یعنی باید هروز هفته تحملش کنم ...
این از عذاب جهنم صدبرابر برام بدتره
ا.ت:"هرچی"
این داستان ادامه دارد ...
خیلی عادی شد مگه نه میدونم دفعه بعدی بیشتر تلاش میکننم
هیونوو:"فقط خواستم یکم اذیتشون کنم"
جونگکوک:"تا وقتی من اینجام چرا تو اینکارو بکنی"
هیونوو:"ببخشید"
تعظیم بلند قامتی کردن و بدو بدو رفتن
جونگکوک:"خب ..."
از پشت بهم نگاه میکرد
ا.ت"چیه نگاه کردن داره ..."
جونگکوک:"هوی بی مصرف یادت باشه من همین الان جونتو نجات دادم "
یونگسو:"حق نداری اینجوری باهاش حرف بزنی"
جونگکوک:"تو کی هستی"
با یه انگشت به سرش زد و هلش داد
جونگکوک:"هرکی هستی مهم نیست هرچند یادت نره دوست کوچولوت بهم بدهکاره.."
چشم غره ای بهش رفتم و راهشو کشید و رفت
یونگسو:"اون چه مرگشه "
مطمئن بودم شب دوباره میان سراغم اونا قصد دست برداشتن از رویه سرم و نداشتن
بیخیال به اینکه نصف روزم تلف شد به اتاقم برگشتم هم اتاقیم هنوز برنگشته بود پس از فرصت استفاده کردم و یکم غذا برای ناهار درست کردم
رویه تختم نشستم و پشتم به در بود که صداش اومد
ا.ت:"اوه بالاخره اومدی منتظرت ..."
با نگاه کردن به در حرفم و خوردم
ا.ت:"ت...تو آخه چرا تو "
جونگکوک:"اوه ببینم غذا درست کردی اووف دهنم آب افتاد واقعا گشنم بود"
ا.ت:"حق نداری به غذای من دست بزنی"
جونگکوک:"چطور جرئت میکنی اینجوری با من حرف بزنی دلیل اینکه الان انقد اینجا راحت و بدون درد نشستی و میخای غذا کوفتت کنی اینه که من جلوی کتک خوردنت و گرفتم احمق"
ا.ت:"من حتی بدون تویم از پسشون برمیومدم حق نداشتی دخالت کنی"
جونگکوک:" من احمق و بگو که وقت آزادمو حروم تو کردم "
ا.ت:"برو بمیر "
جونگکوک با اعصبانیت از اتاق بیرون رفت و درو کوبید میدونستم بهم فحش میده من اونو میشناختم حداقل طی این سه سال
ا.ت:"به جهنننم"
نگاه بی میلی به غذایی که چند دقیقه ی پیش دل تو دلم نبود بخورمش کردم
ا.ت:"غذام و کوفتم کرد"
و گذاشتمش یه گوشه و پتورو رویه خودم کشیدم
صبح بیدار شدم و دیدم هنوزم اون پسره ی الدنگ رویه تختش نیست
دست و صورتمو شستم و خواستم برم سرویس
جونگکوک:" هووی "
ا.ت:"داری باهام شوخی میکنی تو دستشویی من چه غلطی میکردی منحرف"
چونگکوک:"من کاری نمیکردم فقط آب اتاقم قطع شده بود خواب توهم خیلی سنگین بود جوری که با پنجاه بار کوبیدن در بهم دیگه بیدار نشدی "
ا.ت:"از اتاقم گمشو بیرون"
جونگکوک:"نمیتونم حالا این دیگه اتاق منم هست"
ا.ت:"چی داری برا خودت بلغور میکنیی"
جونگکوک:"متاسفانه هم اتاقی جنابعالی به خواطر رد شدن تو این ترم نمیتونه با یه دانش آموز ترم سه بهم اتاقی باشه ،و به جاش من باهاتم"
یعنی باید هروز هفته تحملش کنم ...
این از عذاب جهنم صدبرابر برام بدتره
ا.ت:"هرچی"
این داستان ادامه دارد ...
خیلی عادی شد مگه نه میدونم دفعه بعدی بیشتر تلاش میکننم
۳۷.۰k
۲۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.